حکایت‌فراش‌مدرسه‌ای که گفت: نایب‌امام زمانم!

یک روز صبح معلم در مدرسه را بسته می‌بیند، برای فهمیدن علت آن راهی منزل فراش می‌شود، ولی با کمال تعجب می‌بیند که کوچه را آب و جارو کرده و فرش انداخته و عده‌ای دم درب منزل فراش مؤدب ایستاده و مردم به داخل منزل رفت و آمد دارند. معلم که این جریان را با هیچ گونه مراسم محلی از قبیل جشن یا عزاداری هماهنگ نمی‌دید می‌پرسد: «فراش کجاست؟ اینجاچه خبر است؟» می‌گویند:«آهسته حرف بزن. تا دیروز فراش بود، امروز نایب امام زمان (عج) است ومردم به قصد زیارت به منزلش می‌روند!» معلم می‌گفت من حیرت‌زده وارد منزلش شدم و دیدم..

موضوع ارتباط با امام زمان (عج)، امری نیست که منحصر به این روزها باشد و در گذشته نیز سابقه داشته که اوج آن با ماجرای ادعای نیابت امام زمان توسط سید علی محمد باب آغاز شد و با ادعای مهدویت و نبوت ادمه یافت و سرانجام منجر به شکل گرفتن فرقه جعلی بهائیت شد.

در کتاب خاطرات و اسناد حجت الاسلام حاج شیخ غلامرضا فیروزیان نیز به یکی از این موارد عجیب و عبرت انگیز مربوط به دوران پهلوی اشاره شده است:


بعد از مدت کوتاهی که من از سبزوار به اصفهان رفتم ـ که علتش را بعداً خواهم نوشت ـ به شرح ذیل اتفاق در مسیر تهران ـ مشهد، چند فرسنگی سبزوار روستایی است به نام «سدخرو» که آن زمان به جهت خوش منظره بودن اتوبوس‌ها دم قهوه‌خانه‌ی آن توقف می‌کردند.


این روستا با کمی جمعیت یک مدرسه‌ی چهار کلاسه بیشتر نداشت که با یک یا دو معلم و یک فراش اداره می‌شد. یک روز صبح چون معلم در مدرسه را بسته می‌بیند، برای فهمیدن علت آن راهی منزل فراش می‌شود، ولی با کمال تعجب می‌بیند که کوچه را آب و جارو کرده و فرش انداخته و عده‌ای دم درب منزل فراش مؤدب ایستاده و مردم به داخل منزل رفت و آمد دارند. معلم که این جریان را با هیچ گونه مراسم محلی از قبیل جشن یا عزاداری هماهنگ نمی‌دید می‌پرسد: «فراش کجاست؟ اینجا چه خبر است؟» می‌گویند: «آهسته حرف بزن تا دیروز فراش بود، امروز نایب امام زمان (عج) است و مردم به قصد زیارت به منزلش می‌روند!» معلم می‌گفت من حیرت‌زده وارد منزلش شدم و دیدم بالای اتاق روی تخته‌ی پوستی نشسته. چیزی دور سر بسته و تسبیح به دست و مشغول ذکر است و عده‌ای هم دست به سینه نشسته‌اند. من از ترس مریدها مؤدبانه گفتم: «آقا کلید مدرسه را بدهید به یکی از حاضران که نزدیک‌تان هستند تا به من که دم در ایستاده بودم بدهد.»


وقتی از منزل بیرون آمدم پرسیدم: قضیه از چه قرار است. معلوم شد صبح که از خواب بلند می‌شود به زنش می‌گوید دیشب امام زمان (عج) را در خواب دیدم و به من فرمود: «تو نماینده‌ی من هستی و به مردم بگو لازم نیست نماز صبح بخوانید!» زنش همان صبح زود این مطلب را به یک یک همسایه‌ها می‌گوید و این همسایه‌ها هستند که فعلاً در این یکی دو ساعت این بساط را برای او چیده‌اند. آن روز ولوله‌ای در روستا افتاده بود که دسته دسته به عنوان زیارت نماینده‌ی امام زمان (عج) به منزل او هجوم می‌آوردند! صبح روز بعد به زنش می‌گوید: دیشب در خواب امام زمان (عج) به من فرمودند به مردم بگو اگر موش مرده یا فضله‌اش را در روغن ولو شل باشد مشاهده کردند روغن  نجس نیست! شبی دیگر گفت: خواب دیم امام زمان (عج) فرمود این روستا پایتخت ایران خواهد شد، که همین موجب شد اثاث و احشام خود را فروخته و زمین بخرند. به هر حال دیری نگذشت که از دور و نزدیک مردم روستاها با علم و کتل و شعارهای مذهبی به این روستا می‌آمدند و با کشتن گاو و گوسفند و برپاکردن مراسم عظیم چهره‌ای این روستا را دگرگون کردند. به تدریج با خواب‌های دروغ این مرد بدعت‌هایی در دین گذارده می‌شد. این اخبار به گوش مراجع مذهبی سبزوار می‌رسید و رنج می‌بردند و جز اعزام روحانی برای تبلیغ چاره‌ای نداشتند که آن هم طبق معمول این قبیل گروه‌های انحرافی، که روحانی در بین خود نمی‌پذیرند، هر روحانی که می‌خواست وارد این روستا شود اگر قصد تبلیغ داشت مانع ورودش می‌شدند.


بالاخره ادامه‌ی این حرکت که بدعتی در دین به تدریج منجر به فسادهای بزرگ می‌شد و معلوم نبود کدام کشور استعماری و یا کدام حزب ضد اسلام از او بهره‌برداری کند علمای سبزوار را وادار به چاره‌جویی کرد اگر از دولت علاج کار را بخواهند از کجا که خود دولت طاغوتی این الم شنگه را علیه روحانیت یا در جهت سیاست خاصی به راه نینداخته باشد و اگر هم بی‌تفاوت باشند، وظیفه‌ی روحانیت را نادیده انگاشته و فرمایش پیغمبر را که فرمود: «اذا ظهرت البدعه فی امتی فلیظهر العالم علمه والا علیه لعنه الیه» چه کنند و در مشورت با بزرگان بی‌غرض شهر هم نظر قابل اعتماد و قابل اجرا ندیدند. این خبرهای بد و رو به گسترش که ممکن بود به صورت یک مذهب انحرافی جا بیفتد، خواب و خوراک را از روحانیت منطقه گرفته بود. آقای مجمع‌الصنایع رئیس حزب خران خدمت روحانیون بزرگ سبزوار رسید و عرض کرد: «آقایان! آدم‌ها که نتوانستند این فتنه را دفع کنند اجازه می‌دهید ما خرها وارد میدان شویم». ایشان پذیرفتند، لیکن گفتند: «با نهایت دقت و رعایت همه‌ی جوانب عرفی و شرعی مشغول شوید و ما را مرتب در جریان کارها قرار دهید، و هر نوع کمک هم لازم و از ما ساخته باشد دریغ نداریم». (در همین منبع، اطلاعاتی در باره حزب خران سبزوار هم آمده است).


حجت‌الاسلام حاج غلامرضا فیروزیان یکی از روحانیون و وعاظ مذهبی فعال و داماد آیت‌الله شیخ عباسعلی اسلامی مؤسس مدارس اسلامی می‌باشد که بیش از شصت سال در عرصه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی و مذهبی فعالیت داشته و از طرف آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله کاشانی به مأموریت‌هایی اعزام شده است. به علاوه وی با شهید نواب‌صفوی نسبت سببی دارد. پس از استقرار در اصفهان از نزدیکان آیت‌الله حاج‌آقا حسین خادمی به حساب می‌آمد، ضمن اینکه نماینده‌ی جامعه‌ی تعلیمات اسلامی در اصفهان بود و مدارس این جامعه را در اصفهان دایر و اداره می‌کرد.بخش عمده‌ی فعالیت‌های فیروزیان مبارزه با فحشا و منکرات موجود در دوره‌ی پهلوی بود. با پیروزی انقلاب اسلامی حجت‌الاسلام فیروزیان در تثبیت انقلاب در مناطق مختلفی چون مازندران، مُغان، اصفهان و... نقش فعالی ایفا کرد.

 

منبع:  آینده

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا